جدول جو
جدول جو

معنی خون دمرد - جستجوی لغت در جدول جو

خون دمرد
خون دمرد، خون بمرد، خون مردگی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خون سرد
تصویر خون سرد
مقابل خون گرم، در علم زیست شناسی، کنایه از ویژگی کسی که زود خشمگین نمی شود، بردبار، متین، آرام
فرهنگ فارسی عمید
(خُنْ مُ)
دهی است از دهستان بهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نِ مُ دَ / دِ)
کنایه از خونی که بر اثر رسیدن ضربه ای در بدن در زیر پوست جمع و منجمد شود. (آنندراج) :
هر کس شراب آن لب جان بخش خورده است
آب حیات در نظرش خون مرده است.
غنی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَفْ تَ)
منجمد شدن خون در زیر پوست بر اثر ضربه
لغت نامه دهخدا
(نِ دَ)
خون بینی. خونی که از بینی آید
لغت نامه دهخدا
(دَ)
رعاف. (یادداشت مؤلف).
- خون دماغ شدن، خون از بینی جاری شدن. به رعاف مبتلی شدن
لغت نامه دهخدا
(خوَرْدْ / خُرْدْ مُ)
ریزه از هر چیزی
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ مَ)
کسی که بظاهر کارهای نیکو و سخنان ملایم گوید که مردم از او راضی شوند. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
(خِ دَ)
بیماری در انگشتان که بتازی داحس گویند. (ناظم الاطباء). نام مرضی است و آن چنان باشد که اطراف انگشت پخته شود و چرک کند و گاهی باشد که ناخن بیفتد و آنرا در عربی داحس گویند. (برهان قاطع). گوشه. ناخن خواره. درد ناخن. کژدمه. عقربک. کژدمک. میشک. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
صفت عمومی تمام جانورانی است که دمای بدن آنها ثابت نیست و از تغییرات دمای محیط پیروی می کند. (فرهنگ اصطلاحات علمی) ، جانوری که با سرد شدن هوابخواب می رود و از حرکت می ایستد تا دوباره هوا گرم شود، آنکه زود خشمگین نگردد. آنکه زود از جای بدر نرود. (یادداشت مؤلف). مقابل خون گرم، حلیم. بردبار. شکیبا. مقابل خون گرم، بی غیرت. بی حمیت. لاقید. بی رگ. بیقید، آنکه دیر دوستی کند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خون دماغ
تصویر خون دماغ
خونی که از بینی ریزد رعاف
فرهنگ لغت هوشیار
کبودی روی پوست که در اثر ضربه حاصل شود، خون دمردک
فرهنگ گویش مازندرانی
خون دماغ، کسی که پیوسته دچار خون ریزی بینی شود
فرهنگ گویش مازندرانی
از دهات بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی تفنگ قدیمی
فرهنگ گویش مازندرانی